سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

صداي حيوانات :)))

  بع بعي چي ميگه سلنا ؟ بْ (با فتح ) هاپو چي ميگه سلنا موشولينا ؟ هاپ جوجه چي ميگه سلنا ؟؟ جي جي جي جي  مار چي ميگه ماه پري ؟ فيس فيس زنبورم كه ماهو ميگه : بيز راستي ميگم عسل مامان كيه؟؟؟ (توضيح : اين برنامه تركيبي هست ، يعني صدا از مامان و حركت اش از سلن خانم ، ماماني ميگه : من من و سلن جون ميزنه رو سينه اش رو ادا در مياره ...)         لپ كشاني مادر ...
13 مهر 1392

يك خانواده مريض:((

    مامان سما : مريض بابايي حسين : مريض سلنا گلي :  مريض مامان و سلنايي دوبار ؛ و  بابايي كه بيشتر پرستار بوده يك بار رفتن دكتر. (( آخه هنوز پاييزه و فقط برگ درخت ميريزه ....هو هم فقط كمي شده سرد ...)) اما همه مريض  اصلا دختري از وقتي واكسن يك سالگي رو زد؛ هنوز خوب جون نگرفته ...   ...
11 مهر 1392

از دست اين دختري:)

    خاله اينا اومده بودن خونمون ، واسه خواب عصرونه رفتيم منو ماه پري خانم تو اتاق، كلي با گوشواره ماماني بازي كرد  و آخرش درش آورد و انداخت يك جايي كه هنوز پيدا نشده !!! اما نكته جالبش ؟؟؟ نكته جالبش اين بود ، بعد اين ماجرا ماماني تا دو روز با يك گوشواره تو گوش چپ داشته ميچرخيده و حواسش نبوده.... گفتم سلنايي: ماماني شدم مثل اون آقاهه تو فيلم دزدان درياي كارائيب كه يك گوشواره تو گوشش بيشتر نداشت .  از دست اين ماه كيجو ...بدو بيا جون بزنم  ...
6 مهر 1392

جشن تولدم :))

  .........   [... جشن تولد يك سالگي دخترم هم به خوبي و خوشي برگزار شد.  واسه شام حدود 14 نفر بودم و ماماني : جوجه كباب تابه اي، كوكوي بادكوبه ؛ قرمه سبزي درست كردم . كيك هم كه تصويري بود و همه كلي خوششون اومد. بعد شام حدود ساعت 10 بود ، سلنا رو بردم كه كمي شير بخوره ؛ اما يهو ديدم لالا كرده ... حدود نيم ساعت ، چهل و پنج دقيقه خوابيد و بعدش بيدار شدو خدارو شكر سرحال بود.  كلي ني ناي ناي كرد و بازي و خوش اخلاقي ... كادو هم : ني ني خواب از طرف دنيا جون؛  باغ وحش و پول از طرف شميم جون،  يك دست لباس از طرف سيمين جون، عمه جون و سينا هم پول دادن... ديگه ...
6 مهر 1392

كيف دارم نيگا:))

    مامان و بابا واسم اولين كوله خوجل رو خريدن :) اميرحسين داشت ؛ من نداشتم:(( به نظرتون رفتم دانشگاه بازم از اينا بخرم ؛ حالا نه دقيقا صورتي ، مثلا ؛مثلا يك رنگ خانمي  تر ، نارنجي ...
4 مهر 1392

لا لالالا بده ...:)

  جودي مو قرمزي رو گذاشتم با بالش رو پاي سلنا گفتم لالاش بده.  تكونش بده، واي كه چقدر خنديدم ، دختري خودش رو تكون ميداد و البته بعد از مدتي شروع كرد با جودي كشتي گرفتن و اون رو نقش زمين كردن.   راستي چون امروز تولد بابايي حسين بود من و سلنا جونم رفتيم واسه بابايي يك دسته گل خوشگل خريديم  و تقديم به بابايي كرديم. دختري ديشب فوت كردن و بوس كردن صدا دار رو هم به  خوبي ياد گرفت و انجام داد. نازو جونم يك بوس بده  ...
4 مهر 1392

تولد ماماني و بابايي:))

  دخترم ديروز واسه ماماني رفت يك كيك خوجل خريد. روز قبلش هم كه واسه بابايي گل خريده بود. واي كه چه مزه داره اين دختر ، مزه خوشمزه داره اين دختر.. مرسي ماماني جونم .... الهيي جشن تولدت جبران كنيم... البته ماماني به فكرش هستم. راستي سلنا جونم ياد گرفته ميگه : آده ، وقتي ميخواد بگه بده .... ديگه اينكه از لوس بازي هاش هم كه هرچي بگم كم گفتم  ...
4 مهر 1392

منو ميگي، ماماني :))

    دختر ما از نيك دختران روزگار است. پنج شنبه تا جمعه اش هزار توفير دارد. صبح پنج شنبه از ساعت 6.30 تا 12.30 اصلا چشم رو هم نذاشت و ماماني هم به همين دليل دائم مشغول كار بود و استراحت نكرد. بازي اون روزش فقط اين بود كه هي از اين مبل و اون مبل بره بالا و ذوق كنه و البته پايين اومدن رو بلد نبود.  ولي روز جمعه خيلي راحت از پشت پايين اومدن رو ياد گرفت و كلي ما رو ذوق زده كرد كه، آره ديگه خيالمون راحت شد ... اما خانم حالا در تلاش كه از اوپن خونه رو فتح كنه و از دست ماماني و بابايي در ميره تا بره اون بالا  يك كار ديگه خانم خانم ها اين هست كه ماتاتا يا قلي تپلي رو مياره؛ اول من ...
4 مهر 1392